معنی هر بیموئن - جستجوی لغت در جدول جو
هر بیموئن
آماده شدن، سرحال شدن
ادامه...
آماده شدن، سرحال شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بربیموئن
توانایی داشتن، از پس کاری برآمدن
ادامه...
توانایی داشتن، از پس کاری برآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
غر بیمئن
غرش کردن جانور، غریدن، باد کردن
ادامه...
غرش کردن جانور، غریدن، باد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بموئن
گرفتار شدن
ادامه...
گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بیمئن
تاختن، هجوم آوردن، تجاوز کردن، متوجه شدن
ادامه...
تاختن، هجوم آوردن، تجاوز کردن، متوجه شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بموئن
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
ادامه...
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بیمئن
خارج شدن، سر از خاک بیرون زدن جوانه ی گیاه، درآمدن
ادامه...
خارج شدن، سر از خاک بیرون زدن جوانه ی گیاه، درآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بموئن
پایین آمدن
ادامه...
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هنگ بیموئن
ور آمدن حبوبات پخته شده
ادامه...
ور آمدن حبوبات پخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بیموئن
پایین آمدن، فرود آمدن
ادامه...
پایین آمدن، فرود آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کل بیموئن
جوانه زدن دانه های غلات
ادامه...
جوانه زدن دانه های غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
خش بیموئن
خوش آمدن
ادامه...
خوش آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جور بیموئن
بالا آمدن
ادامه...
بالا آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پش بیموئن
روی دادن، رخ دادن، قاطی کردن، دیوانه شدن، جلو افتادن
ادامه...
روی دادن، رخ دادن، قاطی کردن، دیوانه شدن، جلو افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
بن بیموئن
از ریشه کنده شدن، کنده شدن
ادامه...
از ریشه کنده شدن، کنده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هر بموئن
پی در پی دچار بدشانی شدن
ادامه...
پی در پی دچار بدشانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بیموئن
در بیموئن
ادامه...
در بیموئن
فرهنگ گویش مازندرانی
یر بموئن
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
ادامه...
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی